روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

روشای مامان و بابا خوش اومدی

16 ماهگی و دومین یلدای روشا

گلکم ، ماهکم این روزا خیلی روزای قشنگیه هر روز با روز قبل فرق می کنه و این روزها رو کارای با نمک تو میسازن.... روشای من بزرگ شدنت رو خیلی خوب میشه حس کرد من وبابایی نریمان مهربون بی صبرانه منتظر بزرگ شدن تو نازنین هستیم  گل مامان الان دیگه خیلی واضح تر منظورت رو میرسونی از طریق حرکات و سخنان نامفهومت اینقدر خوشکل حرف میزنی که من و بابا دلمون میخواد یه لقمت کنیم مامان وبابا رو خیلی زیبا صدا میزنی: صدا میکنی مامایی ... بابایی ... و زمانی که میبینی حسابی جلب توجه می کنی با یه ریتم با نمک میگی: ماما      یی.... ماما ماما    ماما    یی   ...
2 دی 1393

14,15 ماهگی روشا جونم

    دختر قشنگ مامان این روزا روزای شیطنت توست حسابی کنجکاوشدی ومیخوای سر از همه چیز در بیاری من وبابا تا اونجایی که بشه بهت کمک می کنیم ولی واااااای بعضی وقتا جدا کم میارم... عشق مامان تا امروز تقریبا12 تا مروارید خوشکل بیرون زده سرعت چهار دست وپای گل دخترم زیاد شده 99% جملاتت  هم سوالیه... پشت سر هم حرف می زنی و... کسی متوجه نمیشه چی میگی قربونت برم. برای افرادی که میشناسی حسابی ذوق میکنی مخصوصا خاله میراد و خاله وداد که تند و تند دلش واست تنگ میشه و روزی دو بار با هم تلفنی صحبت میکنید. ولی همچنان از مستقل ایستادن میترسی نفس مامان و به محض ایستادنت سریع میشینی. ...
10 آبان 1393

بدون عنوان

دختر ماهم عزیز دلم روشای من امروز 1 ساله شدی. بیشت و هشتم مردادماه یکهزار و سیصد و نود وسه من و بابا از وجود نازنینت در کنارمون خیلی خوشحالیم وبابت این هدیه بزرگ و زیبا خداوند رو شاکریم... روشای من توی این یک سال هر روزت با روز قبل فرق می کرد از این بابت که هر روز کارای جدیدی انجام میدادی و من وبابا رو خوشحال تر میکردی. توی این مدت هر حرکت جدیدی رو که انجام میدادی من وبابا هم با تو انجام میدادیم و کلی با هم می خندیدیم با خنده های قشنگت خندیدیم ... با اشک هایی که ریختی اشک ریختیم... بیمار شدی بیمار شدیم... لحظه به لحظه این یکسال من و تو و بابا نریمان کنار هم بودیم و...   خداوندا ممنونم بابت این خانواده ی سه ...
13 شهريور 1393

روشا برای بار سوم شمال رفت

روشا جونم بعد از عروسی خاله میراد حسابی دور مامان جون فهیمه خلوت شده بود و هربار یه گوشه ای میدیدم مامانی بغض کرده و میگه جای میراد خالیه ...آخه مامان آجی عروس شده چرا ناراحتی.... بعدشم من و بابا نریمان دیدیم ای بابا حال ما هم گرفته چی کار کنیم حالا ؟؟؟ پیش به سوی شمال...(با دو تا مهمان:مامان جون فهیمه و پسر خاله رادوین) روشا جونم دریا رو که دیدی چه ذوقی کردی مامان...منم خوشحاااااال ،چون فکر می کردم شاید بترسی آخه دفعات قبلی کوچول موچول بودی سمت آب نبردمت...  آب دریا آلوده بود و 10 دقیقه ای آب بازی کردی  ...     تله کابین و ماشین سواری نمک آبرود   ...
10 شهريور 1393

روشا و عروسی خاله میراد

روشای مامان دختر گلم امید زیبای زندگی مامان وبابا تازه  4 روز بود که وارد 12 ماهگی وارد شده بودی که خاله میراد و عمو میثم با هم ازدواج کردن... نفس نازنین من چقدر که بهمون خوش گذشت و چقدر دختر خوبی بودی و حسابی از این بغل به اون بغل شدی و بغل همه هم می خندیدی ... آخرای عروسی هم خوابت برد روشا با پسر خاله رادوین ...
9 شهريور 1393

10 و 11 ماهگی روشا کوچولوووو

دختر نازنینم روشای من ، امروز10 ماه و27 روزه شدی.. توی این مدت شیرین کاریهات بیشتر شده و به شکل محسوسی بزرگ شدنت رو مامان وبابا دارن میبینن بابایی نریمان اونقدر خوب ازت مراقبت می کنه که مامان با خیال راحت به کارای بیرون خونه میرسه وفکر کنم تو بابایی رو بیشتر از من دوست داری ی ی بابایی توی هر حالتی تو رو میخندونه ولی تو توی هر حالتی مامانو که میبینی یاد می می میفتی.................... بگذریم..و اما شیرین مامان توی این مدت ( 10 ماهگیت ) با در آوردن دندون دوم یه بار دیگه مامان و بابا رو خوشحال کردی ، الهی فدات شم کلمه "نه" رو خیلی خوشکل میگی (به تقلید از مامان وقتی کار اشتباه میکنی ) ، و اما توی 11 ماه...
24 تير 1393

سفر به تهران و رویش دندان روشا

مامانی و روشا یه سفر کوچولو به خونه ی مامان فهیمه و بابا کاظم داشتن   دقیقا یه روز بعد از رسیدنمون اولین دندون نفس مامان دراومد درست روزی که عسلم 9 ماه و یک روزه شد و مامان وبابام و خاله میراد که نظاره گر هیچ کدوم از پیشرفتهای روشا نبودن حسابی خوشحال شدن  و مامان فهیمه یه آش دندونی خوش مزه واسه روشا جیگری درست کرد   دختر مامان هم که خوش اشتهاییش گل کرده بود چنان قلم اشش رو می خورد که انگار بار دهمه قلم میخوره اینم چندتا عکس که عمو مهرداد (همسر خاله وداد ) که روشا به شکل عجیبی دوسش داره ، از روشا  و رادوین (پسر خاله )  توی پارک کنار خونه ی مامان اینا گرفته... روشا و خاله...
15 خرداد 1393

روشای 9ماهه و شیرین کاریهاش

دختر نازنینم ، نفس مهربونم خیلی وقت بود که نمی تونستم به وبلاگت بیام هنر بابایی امروز بالاخره موفق شدم و تونستم زمانی رو به وبلاگ عسلم اختصاص بدم روشای مامان از فروردین 93 به بعد یه سری پیشرفتها داشتی که حسابی مامان ندا و بابا نریمان مهربونو خوشحال کرده و به لحظه لحظه ی زندگیمون روح داده... عزیز قشنگم روشای مامان ، شما 9 اردیبهشت 93 خیلی خوب یاد گرفتی دست بزنی و به محض اینکه هر کس بهت میگه دست دست کلی واسش دست میزنی   در ادامه مطالب بقیه ی شیرین کاریای نفس مامان رو ببینید     وحسابی رقاص شدی و به محض شنیدن هر آهنگی شروع به رقصیدن می کنی و همینطور به محض شنیدن کلمه خداح...
15 خرداد 1393

بدون عنوان

سال 1393 مبارک امسال زیباترین نوروز زندگیم بود بزرگترین هدیه ی خدا کنار من و نریمانه و یک دنیا ذوق بابت کارای جدیدی که عسل مامان یاد گرفته و روز به روز بزرگتر میشه. پروزدگارا بابت این هدیه ی زیبا ممنونم.           روزای قبل از نوروز خیلی مشغول بودم خونه تکونی از یه طرف ، رسیدگی به دختر گلم که جدیدا یه خورده اهل نق زدن شده و همش میخواد تو دل مامان باشه از طرف دیگه باعث شد که نتونم به وبلاگ گل نازم سر بزنم . من گیر خونه تکونی و روشا خانووووم در حال شیطونی     امسال چهارشنبه سوری من بودم و گل مامان و بابایی و عمو حامد(همسایه مهربون که روشا خ...
25 فروردين 1393