10 و 11 ماهگی روشا کوچولوووو
دختر نازنینم روشای من ، امروز10 ماه و27 روزه شدی..
توی این مدت شیرین کاریهات بیشتر شده و به شکل محسوسی بزرگ شدنت رو مامان وبابا دارن میبینن
بابایی نریمان اونقدر خوب ازت مراقبت می کنه که مامان با خیال راحت به کارای بیرون خونه میرسه
وفکر کنم تو بابایی رو بیشتر از من دوست داری ی ی بابایی توی هر حالتی تو رو میخندونه ولی تو توی هر حالتی مامانو که میبینی یاد می می میفتی....................
بگذریم..و اما
شیرین مامان توی این مدت ( 10 ماهگیت ) با در آوردن دندون دوم یه بار دیگه مامان و بابا رو خوشحال کردی ، الهی فدات شم کلمه "نه" رو خیلی خوشکل میگی (به تقلید از مامان وقتی کار اشتباه میکنی) ،
و اما توی 11 ماهگیت مروارید سوم رو در آوردی و دیگه اینکه بدون کمک پا می شی میشینی...کلمه ی آب رو به محض دیدن هر لیوانی میگی و اونقدر درخواست آب می کنی و آب میخوری تا اینکه مامان خسته میشه و با اخم درخواستت رو رد میکنه....
و اینکه گل دختر مامان یه وقتایی توی غذا خوردن با مامان و بابا شریک میشه وخانواده 3 نفری سر یک میز با هم غذا نوش جان می کنیم.
دیگه اینکه با زدن دستت به دهنت صدای آ آ آ آ در میاری
و همچنان علاقه مند به اخبار ورزشی کنار بابایی مهربونت..
و ..............
بالاخره.....سینه سری رو یاد گرفتی
روشا بعد از خوردن صبحانه ی انگشتی که حسابی خودشو کثیف کرد و مامان با عرض شرمندگی ایشون رو توی ظرفشویی شست
اشکال مختلف استفاده ی بابایی و روشا از روروک
دخمل کنجکاو مامان که توی هر سوراخی میره و سرانجام گیر میکنه
از بلندی کمک گرفتن عسل مامان و ایستادنش
روشا و رستا (گل گلی خاله مریم دوست مامانی و عمو وحید)
اینقدر بهتون خوش گذشت که جفتتون از صبح تا 7 بعد از ظهر نخوابیدین
و اینم عسل مامان در حالی که لباس و گیره ست کار دست مامان مبتدی رو پوشیده
و صندل کار دست خاله وداد که همیشه حسابی به دخملی میرسه