روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

روشای مامان و بابا خوش اومدی

بدون عنوان

دختر خوبم بابت تمام  لحظات خوشی که به من و بابا هدیه دادی ازت ممنونیم امیدوارم همیشه سلامت باشی روشای مامان الان که داری این مطلب رو میخونی بدون که توی این روزا با ارزشترین با ارزشترین ها برای ندا و نریمان بودی.   توی اینمدت دخترم چندتا کار جدید یاد گرفت.. اولا که وقتی گشنه ست خیلی واضح میگه مامان ثانیا وقتی خیلی سر حال و با بابا نریمان در حال بازی و شادی واضح تر میگه بابا و انگشت شصت پاشو میخوره... روی شکم میخوابه... با عروسکش کشتی میگیره البته بعد از حمام...   ...
21 فروردين 1393

بدون عنوان

این لالایی که مامان همیشه قبل از خواب واسه روشا نفس میخونه لا لا لا لایی  لا لا لا لایی  لا لا  لا لاا یی  لالا لالایی لا لا دخترم  لا لا عزیزم  لا لا قشنگم     لا لا مامانی بخواب نفسم  بخواب امیدم  بخواب دخترم  بخواب مامان جون دختز مامان قشنگ مامان عزیز دلم لالالالایی و روشا خانم داره از خواب بیدار میشه... مامان ما بیداریم و آماده برای ارایه ی هر گونه شیطنت...     ...
21 فروردين 1393

بدون عنوان

مامانی واسه رفتن به مهمانی دخملی رو آماده کرد و تا رفت خودش آماده بشه دید که روشای مامان از ذوق و خوشحالی یهو دم رفتن خوابش برد     عسل مامانی برای بار اول خونه ی عمو امین و مریم جوون (پسر عمه مامانی ) سرسره بازی کرد الهی قربون اون ذوقت برم من مامانی قشنگم                                     ...
19 فروردين 1393

بدون عنوان

روشای مامان نیم ساله و شله خور شد   عزیز دلم امروز 6 ماهت پر شد من و بابایی کلی خوشحال شدیم  دختر خوب و مهربون و دوست داشتنی مامان و بابا یه دنیا دوست داریم عسلم ... نفس من از امروز میتونیم غذا بخوریم البته از نوع شل شلی امروز یکی از قشنگترین روزای زندگیمونه تو همه ی زندگی ما هستی واسه همینم امروز رو به عنوان به  روز قشنگ و به یاد موندنی 3 تایی جشن گرفتیم...                                       اینم ظرفای دخملی.. ...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

روشای مامان و بابا به دنیا اومد. 28 مرداد ماه 1392 زیباترین و به یاد موندنی ترین روز زندگیمونه... نفس مامان و بابا به این دنیای قشنگ خوش اومدی.     ...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

عروسک من، دختر گل مامانی الهی قربون چشمای مهربونت بشم ... در حالیکه 5 روز مونده به اتمام 6 ماهگیت برای اولین بار جمعیت بیشتر از 10 نفر رو دیدی این هم در حالی بود که من و بابایی نریمان و روشا کوچولو رفتیم نمایشگاه صنایع دستی که مامان خیلی دوست داره قبل از رفتن با کلی دردسر مامانی چندتا عکس از دخملی گرفت . البته از صبح هم یه خورده اذیت بودی و با به سختی خوابیدی..    این عکسا هم مربوط به قبل از نمایشگاست     کلی نمایشگاه بهمون خوش گذشت و تمام مدت نفس مامانی سر حال بود حسابی توی کالسکه چرخیدی و بالاخره زمان برگشتن عشق مامان خوابش برد   ...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

  دلم میخواد هر خواننده ی بزرگواری که داره این متن رو می خونه با صدای بلند بگه آمین   خدایا هیچ پدر و مادری رو از نعمت داشتن فرزند بی نصیب نکن. خدای بزرگ و مهربون همه نی نیا در پناه تو و زیر سایه پدر و مادراشون سلامت و تندرست باشن. خدایا کمک کن که همه پدر و مادرا از نشستن، بلند شدن، غذا خوردن، حرف زدن و قدکشیدن نی نیاشون لذت ببرن. خدایا ممنونم که این نعمت رو به ما هم دادی...روشاجونم هر روز با کارای جدیدی که یاد می گیره مامانی و بابایی رو خوشحال می کنه ... امروز وقتی بابایی روشا رو برای بیرون رفتن آماده می کرد و عسل مامان طبق معمول ذوق زده شده بود  بیشتر از همیشه پا گرفت. روشای مامان 5 ماه 19 روزش...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

ن فس مامان 3 روز مونده به اتمام 5 ماهگیت بردمت سر کار بابایی ، در حقیقت بابایی رو غافلگیر کردیم بابایی هم کلی خوشحال شد شما هم به محض دیدن بابایی اینقدر ذوق کردی که با حرکات پاهای خوشکلت (لگد زدن )شکم مامانو به درد آوردی.   دیروز وارد 6 ماه شدی قشنگ مامان،دختر خوب و مهربونم ، فدای چشمای خندونت بشم ، خوش اخلاق مامان که هر وقت از خواب بیدار میشی بلا استثنا خنده روی لبهاته (حتی اگه خودم بیدارت کنم...) دیروز که حمام بردمت بابایی غافلگیرمون کرد و چند تا عکس جیگر ازمون گرفت مرسی بابایی که همه جوره حواست به من و جوجو هست واااااای روشای مامان شانس آوردیم ازمون فیلم نگرفت چون حسابی توی حس بودم و داشتم واست شعر میخوند...
30 بهمن 1392