روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

روشای مامان و بابا خوش اومدی

بدون عنوان

چندتا عکس از نازگل مامان که مربوط به 18 تا 23 ماهگی روشای مامانه... باغ پرندکان و دختر کنجکاو مامان   ماجرای گل چیدن روشا     و....خجالت زده از چیدن گل؟؟؟   ژست دخترم در صندلی ماشین   دخترم در حال نقاشی کشیدن     ...
20 مرداد 1394

سال 1394 با روشا

نوروزی دیگر و روشای یک سال و نیمه ی مامان وبابا... حالا دیگه حسابی بزرگ شدی و حرفهای مامان وبابا رو متوجه میشی. نوروز  1394و خانواده 3 نفری ما... اینم هفت سین مامان که با کلی دردسر چیده شد....حس همکاری روشا خاااانم گل کرده بود.   اینم گل مامان فردای عید نوروز کنار سفره ی هفت سین   چند روز اول که توی اهواز هوا حسابی گرم بود جای خاصی نرفتیم ولی به دعوت پسر عمو علی رفتیم بندر امام وکنار دریا حسابی خوش گذشت و برای بار اول قایق سواری کرد   گل مامان عاشقتم...           ...
20 مرداد 1394

22 ماهگی روشای ما

سلام ماه روی مامان و بابا ببخش مدت زیادی گذشته و من از وبلاگ عسلم غافل شدم. این روزا مامان خیلی مشغول بوده و روزای سختی رو گذرونده مطمئنم وقتی مطالبی که واست توی دفتر خاطرات خصوصی مامان و دختر نوشتم رو بخونی بهم حق میدی... مهم اینه که مامان به هدفش رسید.... توی این مدت حتی نتونستم عکسای زیادی ازت بگیرم گل من. اگه بدونی چقدر توی این سن ماه و خانم بودی...روشای من تو خیلی مهربونی توی این سن کم ابراز محبت میکنی ، کسی رو که دوست داری بغل میکنی و فشار میدی. راه رفتنت دیگه حرفه ای شده. کلمه های زیادی رو میگی البته همه واضح نیستن  آیی...خاله آجی ....رادوین پسر خاله ،ژینا دختر عمه و تعدادی از کودکان اطراف گاگایی.....
18 خرداد 1394

16 ماهگی و دومین یلدای روشا

گلکم ، ماهکم این روزا خیلی روزای قشنگیه هر روز با روز قبل فرق می کنه و این روزها رو کارای با نمک تو میسازن.... روشای من بزرگ شدنت رو خیلی خوب میشه حس کرد من وبابایی نریمان مهربون بی صبرانه منتظر بزرگ شدن تو نازنین هستیم  گل مامان الان دیگه خیلی واضح تر منظورت رو میرسونی از طریق حرکات و سخنان نامفهومت اینقدر خوشکل حرف میزنی که من و بابا دلمون میخواد یه لقمت کنیم مامان وبابا رو خیلی زیبا صدا میزنی: صدا میکنی مامایی ... بابایی ... و زمانی که میبینی حسابی جلب توجه می کنی با یه ریتم با نمک میگی: ماما      یی.... ماما ماما    ماما    یی   ...
2 دی 1393

14,15 ماهگی روشا جونم

    دختر قشنگ مامان این روزا روزای شیطنت توست حسابی کنجکاوشدی ومیخوای سر از همه چیز در بیاری من وبابا تا اونجایی که بشه بهت کمک می کنیم ولی واااااای بعضی وقتا جدا کم میارم... عشق مامان تا امروز تقریبا12 تا مروارید خوشکل بیرون زده سرعت چهار دست وپای گل دخترم زیاد شده 99% جملاتت  هم سوالیه... پشت سر هم حرف می زنی و... کسی متوجه نمیشه چی میگی قربونت برم. برای افرادی که میشناسی حسابی ذوق میکنی مخصوصا خاله میراد و خاله وداد که تند و تند دلش واست تنگ میشه و روزی دو بار با هم تلفنی صحبت میکنید. ولی همچنان از مستقل ایستادن میترسی نفس مامان و به محض ایستادنت سریع میشینی. ...
10 آبان 1393

بدون عنوان

دختر ماهم عزیز دلم روشای من امروز 1 ساله شدی. بیشت و هشتم مردادماه یکهزار و سیصد و نود وسه من و بابا از وجود نازنینت در کنارمون خیلی خوشحالیم وبابت این هدیه بزرگ و زیبا خداوند رو شاکریم... روشای من توی این یک سال هر روزت با روز قبل فرق می کرد از این بابت که هر روز کارای جدیدی انجام میدادی و من وبابا رو خوشحال تر میکردی. توی این مدت هر حرکت جدیدی رو که انجام میدادی من وبابا هم با تو انجام میدادیم و کلی با هم می خندیدیم با خنده های قشنگت خندیدیم ... با اشک هایی که ریختی اشک ریختیم... بیمار شدی بیمار شدیم... لحظه به لحظه این یکسال من و تو و بابا نریمان کنار هم بودیم و...   خداوندا ممنونم بابت این خانواده ی سه ...
13 شهريور 1393

روشا برای بار سوم شمال رفت

روشا جونم بعد از عروسی خاله میراد حسابی دور مامان جون فهیمه خلوت شده بود و هربار یه گوشه ای میدیدم مامانی بغض کرده و میگه جای میراد خالیه ...آخه مامان آجی عروس شده چرا ناراحتی.... بعدشم من و بابا نریمان دیدیم ای بابا حال ما هم گرفته چی کار کنیم حالا ؟؟؟ پیش به سوی شمال...(با دو تا مهمان:مامان جون فهیمه و پسر خاله رادوین) روشا جونم دریا رو که دیدی چه ذوقی کردی مامان...منم خوشحاااااال ،چون فکر می کردم شاید بترسی آخه دفعات قبلی کوچول موچول بودی سمت آب نبردمت...  آب دریا آلوده بود و 10 دقیقه ای آب بازی کردی  ...     تله کابین و ماشین سواری نمک آبرود   ...
10 شهريور 1393